بی تو ، ثانیه ها را تکرار ناقوس هوس انگیز مرگ در کلیسای تنهایی خود می بینم .
بی تو ، دستان شب ، شاه بیت غزل مانده بر لب شمعدانی گلدان را به غارت خواهند برد .
بی تو ، مرا یارای نوشیدن از جام عشقی نیست .
بی تو ، هرگز نمی توان بوسه گرم را معنی کرد .
بی تو ، حتی واژگان هم بوی تعفن میدهند .
بی تو ، سرد و پژمرده همچون باغ خزان زده روزهایم را به دیروز می سپارم و کهولت دقایقم را در ذهن دخترک پا کولی جستجو میکنم .
بی تو ، ابدیت را در سنگ فرش چشمان به غروب نشسته کلاغ پیر وسعت گرفته بر بوم نقاشی میتوان یافت .
بی تو ، شبم را با دلتنگی هایش تنها گذاشته تا همه بدانند
" آنکه روزت را با او گذراندی میتوان فراموش کرد ولی او که شبت را تقسیم کردی هرگز . . .
پوچ